سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 151
بازدید دیروز : 26
کل بازدید : 137473
کل یادداشتها ها : 545
خبر مایه


نوکری آنها افتخار ندارد
خدا هیچ احتیاجی به خون و کار و پول ما ندارد. اما به ما افتخار می‌دهد و می‎‌گوید از پولتان به من قرض بدهید. آیا خدا فقیر است که می‌گوید به من پول قرض بدهید؟ بعضی از یهودی ها چنین فکر کردند. گفتند ان الله فقیر و نحن اغنیا. خدا تهی دست و ما پولدار هستیم، کسی که پول ندارد قرض می‌کند. اما به ما افتخار می‌دهد و می‌گوید به من قرض بده تا ما همت کنیم و به سمت او حرکت کنیم. لطف و محبت از این بالاتر نمی شود، اما کسانی از ما از روی نادانی خیال می‌کنیم، که منت سر خدا گذاشته ایم که انقلاب کردیم. اینطور آدمها در زمان خود پیغمبر(ص) هم بودند. یَمُنُّونَ عَلَیْکَ أَنْ أَسْلَمُوا قُل لَّا تَمُنُّوا عَلَیَّ إِسْلَامَکُم بَلِ اللَّهُ یَمُنُّ عَلَیْکُمْ أَنْ هَدَاکُمْ لِلْإِیمَانِ. منت سر خدا نگذارید که مسلمان شدید و دستور خدا را اطاعت می‌کنید. اگر پای منت گذاشتن باشد خدا باید منت بگذارد که شما را هدایت کرد. شاید بین ما و بین هم لباس های بنده کسانی پیدا بشوند منت سر خدا بگذارند که چند سال زندان رفته ام، شکنجه تحمل کرده ام. خب این از حماقت بنده است. خدا می‌فرماید من باید منت سرت بگذارم که یادت دادم چطور ترقی پیدا کنی، توفیقت دادم که چطور به من نزدیک بشوی. اگر پولی در راه خدا خرج می‌کنیم، زندان می‌رویم، یا به شهادت می‌رسیم، همه از هدایت اوست. اینها همه مال اوست. اینها چه کسی به دست ما داده است؟ ثانیا چه کسی توفیق داد این امانت را در این راه مصرف کنیم؟ مگر هرکسی چنین توفیقی نصیبش می‌شود؟ افراد زیادی بودند که این نعمت‌های الهی را در راه شیطان صرف کردند و بنده شیطان شدند. نمونه هایش را هم در جامعه می‌بینیم، حالا اسم نمی‌خواهم ببرم. خدا بر تو منت گذاشت که پست تر از گاو و خر نشوی. ای کسانی که سعی میکنید به دشمنان نزدیک بشوید تا آنها یک لبخندی به شما بزنند، اینها پست ترین جنبندگانند. نوکری اینها افتخار ندارد، خجالت بکشید. من به شما این امکان را دادم که نزدیک من بیایید.
 
 
کمتر از همسر فرعون نباشید. در یک دستگاهی که میگفت انا ربکم الاعلی. می‌گفت من برترین خدای شما هستم. در یک چنین جامعه ای، یک خانمی پیدا شد و گفت تو این چنین نیستی و من به حرف تو گوش نمی‌دهم. جواب داد: می‌زنم و می‌کشم. همسر فرعون گفت هرکاری می‌خواهی بکن. دستور دادند، میخ کوبش کردند و دانه دانه میخ کوبیدند تا شاید دست بردارد. اما تسلیم نشد. گفت رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا. من یک خانه ای نزد خودت می‌خواهم. این معرفت است. اینکه فرعون با من چه می‌کند، مهم نیست. یعنی یک آدم حتی اگر همسر فرعون باشد، خدا استعدادی در او قرار داده که می‌خواهد پهلوی خود خدا برود. و در همه ما هم چنین استعدادی وجود دارد. باید بشناسیم و همت حرکت را داشته باشیم. هرچه هم بدهد از او کم نمی‌شود. اگر میلیون‌ها نفر هم باشند که به دنبال چنین جایگاهی باشند، جا برای کسی تنگ نمی‌شود. نفر بعدی هم بیاید همین مقام به او داده می‌شود. آنجا جایی نیست که کم بیاید و مزاحم همدیگر بشوند. اگر همه انسان‌ها هم بیایند، جا کم نمی‌شود و از قدرت او کم نمی‌شود. دوست دارد هرچه بیشتر بیایند و این از رحمت اوست، نه نیازش. هرچقدر بببخشید، باز هم دوست دارد زمینه ای باشد تا به آنها ببخشید. همه این حرفهایی که ما می‌زنیم، حرفهایی است که بزرگان به ما زده اند و ما پس می‌دهیم. برای این است که راهی پیدا کنیم و به خدا نزدیک بشویم.
 
 
 
فاصله بین انسان و خدا یک قدم بیشتر نیست!
این راه مقداری پیچ و خم دارد. البته پیچ و خمش هم تقصیر خودمان است، وگرنه آن راه صاف است؛ اطاعت محض. ما به آن پیچ و خم می‌دهیم. از عارفی پرسیدند بین انسان و خدا چقدر راه است؟ گفت خیلی نزدیک است، یک قدم راه است. پایت را بلند کن و روی نفست بگذار، به خدا می‌رسی. فاصله ای با خدا نداریم. همه اینها برای این است که ما راه بندگی را بشناسیم و تمرین کنیم. یک روز اطاعت از پدر و مادر است، یک روز احسان به همسر است، یک روز مهربانی با فرزند است. یک روز رسیدگی به همسایه است، یک روز آموزش صحیح دادن به نادان هاست، یک روز راهنمایی کردن کسانی که راه را گم کرده اند، آدم چگونه با آنها حرف بزند، چطور دستش را بگیرد که قبول کند، دلش را نرم کند تا بپذیرد. همه این حرفها برای یک چیز است، به خدا نزدیک شویم. هرچه فکر کنیم آنجا هست. من که خیلی کوچیکتر از این حرفها هستم، اما چیزهایی هست برای اینکه برسی.
 
الیوم عمل و لاحساب و غداً حساب ولاعمل. اینجا کشت است و فردا برداشت است. اما خدا از لطفش برای بندگانی که در راهش قدم بر می‌دارند در همین دنیا یک چیزهایی می‌دهد که لا عین رأت ولا أذن سمعت ولا خطر على قلب بشر، خدا در همین دنیا به بندگانش چیزهایی می‌دهد که نه چشمی دیده، نه گوشی شنیده و نه بر دل هیچ بنده ای خطور کرده است. برای اینکه مقداری باور کنید اینها عملی و قابل اجراست و برای من و شما هم اگر بخواهیم همت کنیم وجود دارد عرض میکنم.
 
 
 
روایت جالب آیت الله بهجت از لذت نهفته در نماز و مقایسه آن با سلطنت پادشاهان
با یکی از دوستان که همدرس بودیم، به درس مرحوم آقای بهجت رضوان الله تعالی علیه می‌رفتیم. آن زمان شهر قم، انتهایش خیابانی بود که به پل صفائیه می‌خورد. اینجایی که الان دفتر مقام معظم رهبری است، آخر شهر بود. بعد از آن باغات بود. شاید قریب به پنجاه سال قبل، مرحوم آقای بهجت آن زمان وقتی از درس خارج می‌شدند، نزدیک غروب به سمت این باغات و زمین‌های کشاورزی راه می‌افتادند. نماز مغرب و عشای شان را در همین زمین‌ها می‌خواندند. یعنی در محل فعلی پل صفائیه. آن رفیق ما که الان هم در قید حیات است و در همین تهران هم زندگی می‌کند، می‌گفت یک شب آقای بهجت بعد از نماز فرمودند اگر سلاطین عالم می‌دانستند در نماز چه لذتی هست، همه سلطنت های خود را رها می‌کردند و نماز را یاد می‌گرفتند. حیف که نمی‌دانند چه لذتی دارد. آقای بهجت آدمی نبود که همینطوری حرفی را بی حساب و به مبالغه بگوید. خیلی حساب شده حرف می‌زد. سلاطین عالم که این همه وسائل عیش و نوش برای شان فراهم است، اگر می‌دانستند این دو رکعت نماز چه لذتی دارد، از همه آنها چشم می‌پوشیدند و دنبال نماز می‌رفتند. چون بالاخره آنها دنبال لذت بودند. آنقدر نماز لذت دارد که آن لذت‌ها در مقابلش رنگ می‌بازد.
 
همین جا در همین دنیا، با اینکه اینجا محل جزا نیست و بنا نبوده اینجا جبران کند، اما از روی لطف انعامی میدهد. گاهی به کارگرانی که کار می‌کنند یک انعامی می‌دهند. وقتی کارگرها بار میوه را خالی می‌کردند، یک چیزی روی آن می‌گذاشتند و به آنها می‌دادند که به آن سرباری می‌گفتند. مزدهایی که خدا در دنیا می‌دهد سرباری است. مزد اصلی نیست. سرباری چیزی است که اگر سلاطین می‌دانستند همه لذت ها را رها می‌کردند و دنبال همین سرباری می‌آمدند.  اتیناه اجره فی الدنیا و انه فی الاخرة لمن الصالحین. جای اصلی اش آنجاست، اما در همینجا هم چیزی به او دادیم تا دلش خوش باشد. ما را برای این چیزها آفریدند. راهش بندگی است. چرا ندارد. بندگی می‌خواهد.
 
 
 
ماجرای عبرت آموز ابراهیم و اسماعیل در بندگی خدا
خدا به حضرت ابراهیم در سن قریب به صد سالگی، یک جوانی داده بود که در آن زمان نمونه بود. از زیبایی، از کمال و خیلی دوست داشتنی بود. خدا به ابراهیم فرمود باید سر این پسرت را ببری. پیرمرد صدساله ای که تا به حال بچه دار نشده و خدا همچنین جوان رعنایی به او داده است. یک کلمه در دل و ذهنش نگذشت که مخالفت کند. به پسرش گفت در خواب دیدم که سر تو را می‌برم. یعنی من وظیفه ای دارم که سر تو را ببرم. خواب انبیا یک نوع وحی است. خب این جوان پانزده شانزده ساله طبیعتا باید وحشت بکند. تو که پدر من هستی سر من را ببری؟ وقتی حضرت ابراهیم گفت چنین خوابی دیدم، پسر گفت دستور خداست و عمل کن. نگران نباش که من دست و پا بزنم و در حین جان دادن ناراحت بشوی، من تسلیم هستم و هرکاری دستور خداست انجام بده. یا ابتا افعل ما تأمر ستجدنی ان شاءالله من الصابرین. این ان شاءالله همان است که فرمود ولا تقولن لشئ إنی فاعل ذلک غدا. این جوان گفت ان شاءالله هیچ عکس العملی انجام نمی‌دهم. خواهی دید که من کاملا صبورم. دستور خداست. فوری عمل کن.
 
این گوهری است که فرشتگان باید در مقابلش به خاک بیفتند. به ذهنش هم خطور نمی‌کند که چرا باید این کار را بکند. او خداست و همه چیز مال اوست. به من چه مربوط است چرا؟ اینها آمده اند که ما را تربیت کنند و به او نزدیک بشویم. راهش چیست؟ آزمایش است. باید تمرین کنیم. یک بندباز است و یا کشتی گیر یک شبه به مهارت نمی‌رسند. باید مدتی تمرین بکنند. ما را آورده اند تمرین بدهند. ده سال بیست سال کمتر یا بیشتر، دوران های تمرین عبودیت است. هر روز که بیدار می‌شویم، هنوز چشممان باز نشده، باید بگوییم خدایا به امید تو. چه می‌خواهم؟ حکم آنکه تو فرمایی. چه دوست دارم؟ آنچه تو بگویی.  اگر این شدی، آنوقت تو را کنار ابراهیم می‌نشانند. کنار پیغمبر اسلام(ص)، کنار سیدالشهدا(ع). اینکه ما می‌گوییم یا سیدالشهدا! ما تورا دوست داریم و می‌خواهیم کنار تو باشیم، می‌دانیم مقامش چطور است؟ بعد از آن همه حرفها که همه شهید شدند و تنها شد و خودش آخرین نفر بود گفت الهی رضا بقضائک. آیا من وظیفه بندگی را عمل کردم؟ لامعبود سواک. تو و تو و بس. چیز دیگری را نمی‌شناسیم. اگر به ما گفته اند عزاداری بکنیم، برای اینکه شمه ای از سیدالشهدا(ع) یاد بگیریم. بدانیم راه صحیح بندگی خداست. در امور تشریعی یاد بگیریم حکم خدا چیست و عمل کنیم. در امور تکوینی تقدیر خدا چیست، راضی باشیم. آخر عرایضم قصه ای نقل می‌کنم.
 
در روایت آمده که حضرت داوود(ع) از خدا خواست که خدایا در این عالم همنشین من را در بهشت معرفی کن. آن کسی که در بهشت بناست الی الابد زندگی کنیم، به من معرفی کن. خدا به جناب داوود وحی فرمود و آدرس آن خانم را داد. اسمش را هم گفت خلادة بود. الان اسم دقیقش را به یاد ندارم. این خانمی که در این خانه زندگی می‌کند، همسر شما الی الابد در بهشت است. الی الابد با شما زندگی خواهد کرد. حضرت داوود با شوق آمد ببیند چه کسی است. آدرس را پیدا کرد. در زد. خانم پرسید که هستی؟ گفت من داوود پیغمبر هستم. پرسید آیا آیه ای در مذمت من نازل شده؟ جواب نه آیه ای در مذمت شما نازل نشده، اما پیامی است اگر در را باز کنید و اجازه بدید، من آن پیام را بگویم. در را باز کرد. داوود پرسید شما اسمت فلان است. جواب داد بله، اسم من این است، اما ممکن است کس دیگری هم این اسم را داشته باشد. داوود گفت حقیقت این است که من از خدا خواستم همسرم را در بهشت به من معرفی کند، خدا شما را به من معرفی کرد. با تعجب جواب داد: اشتباه می‌کنید، من کجا و این حرفها کجا؟ داوود گفت بالاخره وحی خداست، آمده ام ببینم چه کار کرده ای که به این مقام رسیده ای. خانم جواب داد من یک آدم عادی هستم و هیچ کار فوق العاده ای ندارم. مثل مردم دیگر هستم. بعد از اصرار فراوان حضرت داوود، آن خانم گفت اگر چیزی بتوانم بگویم این است که هیچ حادثه ای برای من اتفاق نیفتاد که در دلم بگویم ای کاش جور دیگری بود. هرچه اتفاق افتاده گفتم این را خدا مقدر فرموده و او مصلحت من را از همه بهتر می‌داند. در دلم هم خطور نکرد که ای کاش جور دیگری می‌شد.
 
در امور تشریعی گفتند این کار را بکن، چشم. چرا ندارد. نماز صبح را باید پیش از آفتاب بخوانی. چرا ندارد. بندگی این است که آنچه تو می‌گویی عمل کنم. این در دستوراتی است که من با اراده خودم انجام می‌دهم. اما آنچه که اتفاق می‌افتد. آنچه که مربوط به خداست و تقدیر خداست، مطمئن باشم و راضی باشم به آنچه او انتخاب کرده است. اگر خودم کوتاهی کردم، حساب دیگری است، جبران و استغفار کنم. اما آنچه خدا تقدیر کرده، راضی باشم. این می‌شود بندگی در دو بعد تشریعی و تکوینی. تشریعی یعنی اینکه ببینیم وظیفه ما چیست و عمل کنیم، تکوینی یعنی اینکه آنچه خدا مقدر کرده، نگوییم ای کاش جور دیگری بود. او از تو بهتر بلد است. آنچه را که او مقدر کرده، در نظامی است که -–به قول اهل معقول- نظام احسن است. یعنی از این بهتر نمی‌شود. ما اشتباه می‌کنیم. ممکن است در تابلویی که شما می‌بینید یک نقطه سیاهی باشد، شما بگویید ای کاش این نقطه سیاه نبود، اما در صورتی که اگر این نقطه سیاه نبود، این گل زیبا نمی‌شد، این تابلو زیبا نمی‌شد. زیبایی تابلو به این است که این نقطه سیاه باشد. ما فقط آن نقطه را می‌بینیم. اما او این پازل بی‌نهایت را می‌بینید، که همه چیزش بهم مربوط است. هرچیزی در جای خودش قرار دارد. ما هیچ وقت نمی‌گوییم فلان جایش بد بود. همه جایش زیبا بود. بی‌خود نبود که حضرت زینب(س) فرمود ما رأیت إلا جمیلا. هرکه می‌توانست بفهمد این نقطه سیاه چه ارتباطی با نقطه سفید کنارش دارد. اگر آن نقطه سیاه نبود، آن سفیدی جلوه نمی‌کرد.
 
 
 
سید الشهدا، تجلی بندگی خدا
اگر یزید نبود، مقام سیدالشهدا(ع) در عالم معلوم می‌شد؟ فداکاری حضرت سیدالشهدا(ع) چطور می‌شد مشخص بشود که حضرت سیدالشهدا(ع) تا کجا حاضر است بندگی خدا را بکند؟ تا آنجا که طفل شیرخوارش را روی دست بگیرد. خون گلویش را بگیرد، برای اینکه عذاب به اهل زمین نازل نشود، به آسمان بریزد. اگر شمر و یزید نبودند این زیبایی چطور می‌توانست جلوه کند. این تابلو را باید در جامعیت دید. همه اش زیباست. آنچه که مهم است، این است که من و شما در هر حال و لحظه ای ببینیم از من چه خواستند؟ آن را درست انجام بدهیم. امام اگر فرمود ما مرد وظیفه ایم، مرد نتیجه نیستیم. برای اینکه بنده بود. آقا چه فرموده، نتیجه به خودش مربوط است. من باید فکر بندگی خودم باشم. می‌گویند شاد باش، چشم. غمگین باش، چشم. اشک بریز، چشم. امروز روز عید است، شاد باش به شادی اهل بیت(ع)، بخند، شیرینی بده، مهمانی برگزار کن، هدیه ببر، از خطاهای دیگران چشم پوشی کن، ببخش دیگران را، به گل روی امیرالمؤمنین(ع) به گل روی حضرت زهرا(س). فردا روز عزاست از صبح تا شب گریه کن، بر سرت بزن، هر دو برای این است که بنده ایم. هر دو باید سر جای خودش باشد. من و شما باید مواظب باشیم که این لحظه وظیفه ام چیست. نسبت به شخص خودم، نسبت به همسرم، نسبت به بچه هام، بالاتر از همه نسبت به کسی که جانشین امام معصوم(ع) است. ببینم اشاره او به کدام طرف است، به همان طرف بروم. به اشاره او دقت کنم.
 
 
 
در بین دوستان کسی مثل سید حسن نصرالله مطیع رهبر انقلاب ندیده ام
من کسی را ندیدم در بین دوستانی که دیدم، مثل جناب سید حسن نصرالله باشد نسبت به مقام معظم رهبری. میفرمود شما خیال نکنید ما منتظریم آقا امر کنند تا ما یک کاری را انجام دهیم. احتمال بدهیم که کاری را دوست دارند انجام می‌دهیم. چون برای ما ثابت شده که خدا به ایشان فهمی و بصیرتی داده که چیزهایی می‌فهمند و ما نمی‌فهمیم. او جز رضای خدا چیزی نمی‌خواهد. یعنی اگر احتمال بدهیم ایشان چیزی را دوست دارند، دنبال آن احتمال می‌رویم. چه برسد به اینکه دستور بدهد.
 
اما خاک بر سر منی که دستور بدهد این کار را بکن و من تمرد کنم. بفرمایند این کار را نکن، با کمال پررویی عکسش را عمل کنم. چقدر آدم می‌تواند پست بشود؟ من و شما باید سعی کنیم این وظایف را در هرحالی خوب بشناسیم. آنچه می‌توانیم و قادریم عمل کنیم. برای من چه ربطی داشته باشد، اصلا تو چه داری؟ تو کی هستی؟ اگر می‌خواهی چیزی باشی، او باید تو را بالا ببرد. پس باید کاری کنی که او دوست دارد.
 
 
 
در طول تاریخ رهبران مسلمان کسی به جامعیت آیت الله خامنه ای نمی شناسم
الحمدالله خدا رهبری به ما داده – از عمق دلم عرض می‌کنم- من در طول تاریخ در بین رهبران مسلمان اعم از شیعه و سنی نمی‌شناسم کسی را که به این جامعیت باشد، از علم، از تقوا، از سیاست، از تدبیر، از سعه صدر، از صبر، از حلم، از دلسوزی، از خیر خواهی برای دوست و دشمن. برای دشمن خود هم بدی نمی‌خواهد، مگر اینکه امر الهی باشد. این را مقایسه کنید برا رهبران دیگری که چند سالی حکومت می‌کنند و بعد از دوران رهبری شان باید به زندان بروند. نخست وزیر اسرائیل را به زندان بردند. رئیس جمهور اسبق فرانسه را به دادگاه می‌برند. حتی در دادگاه و قانون خودشان محکوم هستند. آن زمانی هم که سرکار هستند، مردم می‌دانند اینها چه گندهایی زده اند، اما خب چاره ای ندارند. خدا به ما کسی داده  که دشمنانش هم نتوانستند نقطه سیاهی در زندگی اش پیدا کنند. منصفانشان اعتراف کرده اند که هیچکس در سیاست مثل او ندیدیم. در زندگی به صفا و پاکی مثل او ندیدیم. آیا این برای ما نعمت و افتخار نیست؟ چطور می‌توانیم این نعمت را شکر کنیم؟ اگر خدای نکرده تار مویی از ایشان کم بشود چه کسی می‌تواند جای ایشان را بگیرد؟ البته خزانه خدا خالی نیست. امام از دنیا رفت ما تو سرمان می‌زدیم چه کسی می‌تواند جای ایشان را بگیرد. الحمدالله خدا از خزانه اش نعمتش را ارزانی داد. ما نمی‌شناختیم. خزانه خدا خالی نیست. اما آنچه که ما می‌شناسیم، جانشین مناسبی نمی‌شناسیم. لذا دعا می‌کنیم خدایا به طول عمر و عزت او تا ظهور حضرت ولی عصر بیفزا. ما را قدر دان همه نعمت هات مخصوصا نعمت وجود او قرار بده. توفیق اطاعت از او به همه ما مرحمت بفرما. از صدقه سر او عیب های ما را بپوشان. اگر در مسئولین او کوتاهی هست از صدقه سر او ببخش، باعث این نشود که ملت ما دچار تبعات نقص های بعضی مسئولین بشوند. خدایا به حق محمد و آل محمد در ظهور ولی عصر تعجیل بفرما. قلب مقدسش را از همه ما راضی بفرما. آخرین جمله: یک سعی کنیم معرفت مان را نسبت به اسلام عمق ببخشیم. بنده نگویم هشتاد سال سر و کارم با قرآن بوده دیگر بس است، هر روز احساس کنم باید بیشتر یاد بگیرم.
 
دوم سعی کنم آنچه از اسلام می‌دانم در زندگی شخصی خودم عمل کنم.
 
سوم در زندگی اجتماعی گوش به فرمان رهبری باشم.







طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ